نگاه رو به جلو، قدمهای محکم، مشتهای گره کرده که توی هوا پرت میکنند و واژههای ژاپنی که پرقدرت ادا میکنند. وقتی میرسم که دختران رزمیکار پورسینا سخت مشغول تمرین هستند. جسارت از نگاه این دخترها میبارد و حالا همه اینها را مدیون یک نفر هستند؛ فاطمه عزتمند.
مربی دلسوزی که حالا روبهروی آنها ایستاده و همگی به او خیره شدهاند و برای انجام حرکات بعدی گوش به فرمان او هستند. او کسی بوده که یک روز به این کویر خشک و بیآب و علف پا میگذارد و تصمیم میگیرد از کنار این استعدادها ساده نگذرد. در همین بیابان نابارور بذر رؤیای این دخترها را میکارد، آنها را آبیاری میکند، پرورش میدهد تا گل بدهند و هرز نروند. قیچی را از دست پدر و مادرها میگیرد تا ناخواسته بال دخترکان این منطقه را قیچی نکنند. پشت رؤیاهای این دخترها میایستد تا بتوانند بالهایشان را باز کنند و پرقدرت پرواز کنند.
فاطمه عزتمند، مربی جوان و پرانرژی دخترهای رزمیکار پورسیناست. او تا چند سال پیش یک مربی ساده و معمولی بود در منطقهای دیگر. اتفاقی گذرش به این نقطه از شهر میافتد و استعداد این بچهها را که میبیند تصمیم میگیرد در پرورش آنها سهمی داشته باشد. آنقدر درگیر این بچهها میشود که محل زندگیاش را هم به پورسینا تغییر میدهد. آن اوایل کار با واکنشهای منفی از سوی اهالی و خانوادهها روبهرو میشود که اصلا دختر را چه به ورزش رزمی؟!
اما عقب نمینشیند، پیش میرود و حالا بیش از صد ورزشکار زیر نظر او تمرین میکنند. دخترانی از سنین مختلف که حالا خیلی از آنها در مسابقات استانی و کشوری مدالهای رنگارنگ کسب کردهاند. با همه اینها هنوز که هنوز است رزمیکاران این منطقه ورزشگاه مجهزی برای تمرین ندارند و تمرینهایشان را توی مسجدهای محله انجام میدهند. امروز اولین روز تمرین با رعایت پروتکلهای بهداشتی دختران نونهال پورسینا در مسجد ولی عصر(عج) محله خوش سیماست. جایی که با فاطمه عزتمند گفتوگو میکنیم و او از دغدغههایش برایمان میگوید.
پیش از اینکه داستان مربیگریاش را تعریف کند میخواهم داستان زندگی خودش را بدانم و داستان زندگی او بیشباهت به داستان زندگی این دخترها نیست. او در همان سنین نوجوانی استعداد و علاقهاش را کشف و ورزشهای رزمی را انتخاب میکند. این انتخاب آسان و راحت نبوده و با مخالفت خانواده روبهرو میشود. خانواده جلوی پایش سنگ میاندازند و میگویند که رزمی با روحیه دخترها جور در نمیآید و... اما او رؤیاهایش را فراموش نمیکند، از مسیری که انتخاب کرده منحرف و منصرف نمیشود و پیش میرود. در دوره دبیرستان در مسابقات استانی اولین مدال زندگیاش را کسب میکند. مدال نقره استانی که انگیزه بیشتری برای ادامه مسیر به او میدهد.
بعد از کسب چند مدال دیگر علاقه زیادی به مربیگری پیدا میکند و جسته و گریخته مربیگری را پیش میگیرد. شش سال پیش مدرک مربیگریاش را میگیرد و به طور رسمی آموزش را در رشتههای ژیمناستیک، کاراته، بوکس و دفاع شخصی آغاز میکند. سالهای اول مربیگری را در خواجه ربیع محل زندگیشان میگذراند. بعد که بهواسطه یکی از اقوام اتفاقی با محله پورسینا آشنا میشود، فصل مهم زندگیاش در همین محله ورق میخورد. خودش تعریف میکند: پنج سال پیش که به این منطقه پا گذاشتم متوجه شدم که کلاسی مخصوص دختران رزمیکار وجود ندارد و اصلا مردم این منطقه این رشته را مناسب بانوان نمیدانند. اینجا برای من شبیه کویر بیآب و علفی بود که نتوانستم از کنار آن ساده بگذرم. تصمیم گرفتم خودم آن را آبیاری کنم. یک باشگاه کوچک درب و داغان اجاره کردم اما این مسئله برای مردم خیلی عجیب و غریب بود. اینکه خانمها بخواهند رزمیکار شوند! میگفتند ورزش رزمی؟ بانوان؟ مگر میشود؟
ابتدای کار با مخالفت خانوادهها بهویژه پدرها روبهرو میشود! افرادی که ورزش رزمی را مناسب خانمها نمیدانستند. در دوره اول چهار نفر بیشتر از دختران نوجوان منطقه در کلاسها ثبتنام نمیکنند اما او بیتوجه به انتقادها، تمسخرها و... کار را با همان سه چهار نفر آغاز میکند. سخت تمرین میکنند و بعد همگی در مسابقات استانی شرکت میکنند. همگی مدال کسب میکنند و بنر قهرمانی را که سر در باشگاه میزنند همه آن حرف و حدیثها تمام میشود و کم کم اعضای باشگاه بیشتر میشوند.
او ادامه میدهد: تعداد افراد ثبتنامی که بیشتر شد تصمیم گرفتیم از آن باشگاه کوچک غیراستاندارد برویم. اما باشگاه دیگری برای ورزش رزمی بانوان در این منطقه نبود. این شد که به مساجد رو آوردیم و مسجد پنج تن آل عبا در پورسینای٣١ گزینه اولمان بود. با هیئت امنا صحبت کردیم. آنها با تمرین ما در مسجد موافقت کردند و ما کارمان را به طور گستردهتر در این مسجد آغاز کردیم. ابتدا فقط در رده سنی نونهال و نوجوانان برای ثبتنام میآمدند. بعد جوانان و بزرگسالان هم پایشان به کلاسها باز شد. میدیدم مادرانی که آن اوایل با برگزاری کلاسهای رزمی در این منطقه مخالف بودند همراه دخترها به باشگاه میآمدند و یک گوشه مینشستند و با اشتیاق تماشا و تشویق میکردند. بعد کم کم خودشان هم شرکت کردند! حتی خیلی از این مادرها بعدها در رده بزرگسالان موفق به کسب مدال شدند.
یکی از این مادرها فهیمه نوری است. مادر سی و هشت سالهای که همراه دختر کوچکش ستایش در کلاسها شرکت کرد. هم خودش و هم دخترش در مسابقات مدال کسب کردند و فهیمه حالا دست راست او در کلاسهاست و به گفته او، به زودی مدرک مربیگریاش را هم میگیرد تا بتواند برای خودش کلاس تشکیل بدهد. ما در حال گفت و گو هستیم و فهیمه آن سوی مسجد رو به بچهها ایستاده و به آنها آموزش میدهد.
از خانم عزتمند درباره درآمدی که از این کار دارد میپرسم و او پاسخ میدهد که حالا هیچ درآمدی از این کلاسها ندارد! پیش از ورود به این محله در منطقه قاسمآباد باشگاهی را اجاره کرده بوده اما حالا دو سه روز بیشتر به آن باشگاه نمیرود و تمام وقتش را با دخترهای رزمیکار پورسینا میگذراند بدون هیچ درآمدی! حالا تنها محرک او برای ادامه راه فقط و فقط همین دخترها هستند و تلاش و استعداد فوق العادهای که دارند. میگوید که پیش از این مربیگری را در دیگر مناطق هم تجربه کرده اما استعداد و تلاش این بچهها را در هیچ نقطهای از شهر ندیده است. حالا پس از گذشت این سالها و کسب موفقیت بچهها پیشنهادهای کاری خوبی دارد، از نقاط مختلف و حتی شهرهای مختلف. پیشنهادهایی که برای او درآمد خوبی به دنبال دارد تا بتواند با آن بار و بنه خود را از نظر اقتصادی ببندد اما او هیچ کدام از این پیشنهادها را نپذیرفته است. میگوید: آنقدر با این دخترها اخت گرفتهام که رهاکردنشان برایم غیرممکن است.
این دخترها هر کدام داستان خودشان را دارند و خانم عزتمند هم حالا بخشی از این داستانها شده است. از دخترانی میگوید که به دلیل محدودیتهای شدید از سوی خانوادههایشان افسرده شده بودند و حالا این کلاسها حسابی در روحیهشان تأثیر مثبت داشته است. از مبینا دختر نوجوانی میگوید که کتفش توی تمرینها از جا در میرود و دکتر برای او دو ماه استراحت در خانه را تجویز میکند.
او با دست مبینا را نشان میدهد که حالا گوشه مسجد نشسته است و با اشتیاق به تمرین بچهها نگاه میکند و از دور آنها را تشویق میکند. خانم عزتمند میگوید که مبینا هر روز خدا به مسجد میآید و برای گذشتن این دو ماه روزشماری میکند. تقویمی دارد که روزها را یکی یکی توی آن خط میزند تا این دو ماه تمام شود و بتواند تمرین را از سر بگیرد.
از زهرای پانزدهساله میگوید که ساکن کریمآباد است و این همه راه را برای تمرین پای پیاده تا مسجد طی میکند. میگوید که پدرش با شرکت او در کلاسها موافق نبوده و او هر روز صبح از خانه پنهانی و یواشکی بیآنکه کسی متوجه شود، بیرون میآمده و به مسجد میرفته و آنقدر این فرار شیرین تکرار شده که حالا پدر هم راضی شده است او برای تمرین به مسجد بیاید.
حاصل همه این اشتیاقها و تلاشها حالا کلی مدال رنگارنگ است که بچهها در مسابقات مختلف کسب کرده و باعث شدهاند که طی همین چند سال نام پورسینا در محافل ورزشی شناخته شده باشد. میگوید که حالا بیش از صد نفر رزمیکار در این منطقه زیر نظر او مشغول تمرین هستند که همگی لااقل یک مدال کسب کردهاند.درباره مهمترین مسابقهای که تیم او تا به حال شرکت کرده است، میپرسم و او از مسابقات بینالمللی سال پیش میگوید که در فریدونکنار برگزار شد و از کشورهای مختلفی چون افغانستان، ژاپن و... شرکت کرده بودند و شاگردان او کلی مدال کسب کردند. سختترین دوره را مسابقات استانی سال پیش میداند که بچهها فشار زیادی را تحمل میکنند و هر ٣٠فایتر (جنگنده و رزمیکار) تیم او حتی کمربند سفیدها موفق به کسب مدال میشوند!
او ادامه میدهد: من همیشه از تلاش و استعداد این بچهها مطمئنم. مطمئنم در هر مسابقهای که شرکت کنند میدرخشند. تنها نگرانی من حالا محدودیتهای مالی این بچههاست. خانواده خیلی از این دختران رزمیکار حتی نمیتوانند از پس هزینه لباس رزمی و کفش آنها بربیایند. خیلی وقتها وقتی مسابقات در شهر دیگری برگزار میشود از آمدن سر باز میزنند و من متوجه میشوم که مشکلشان هزینهای است که نمیتوانند پرداخت کنند. خیلی از این بچهها زیرپوشش خودم هستند و سعی میکنم تا جایی که در توانم هست، کمک حالشان باشم تا مسیر علاقه و استعدادشان را تا انتها طی کنند. با این حال تعداد این بچههای بااستعداد زیاد است و خیلی وقتها من هم آن طور که باید و شاید توان کمک کردن به آنها را ندارم.
اما او تمام این کمکها را محدود به کمکهای مالی نمیداند و مربیگری را هم تنها آموزش تکنیکهای ورزشی نمیداند. او باشگاهشان را یک باشگاه فرهنگی و ورزشی معرفی میکند و میگوید: باشگاه ما باشگاهی نیست که بچهها بیایند دو ساعت تمرین کنند و بروند. هدف من این است که علاوهبر پیشرفت در ورزش،در جنبههای دیگر هم رشد کنند و رشد فرهنگی برای من خیلی اهمیت داشته و دارد. به همین دلیل سعی کردم اقدامات فرهنگی هم در محله داشته باشم. محل ورزش بچههای پورسینا مسجد پنج تن است و انباری بدون استفادهای که گوشه این مسجد به حال خود افتاده و رها شده بود همیشه فکرم را مشغول میکرد. به این فکر افتادم که آنجا را تبدیل به کتابخانهای کوچک کنم. ایدهام را با هیئت امنای مسجد در میان گذاشتم و آنها هم استقبال کردند. این شد که با کمک بچهها انباری را خالی کردیم و شروع کردیم به تمیزکاری. گردگیری کردیم، آب و جارو زدیم و خلاصه حسابی مرتبش کردیم. بعد با همان خرت و پرتها و چوب و تختههایی که توی انباری بود چند قفسه کوچک درست کردیم و به آنها رنگ زدیم. بچهها هر کتابی داشتند از خانه آوردند داخل قفسهها گذاشتند و تعدادی از کتابها را هم خودم تهیه کردم. یک نفر را هم به عنوان مسئول کتابخانه انتخاب کردیم و بچهها رایگان عضو کتابخانه شدند و خلاصه استقبال از این کتابخانه کوچک بینظیر بود اما این تنها اقدام ما نبود. بعد از این ماجرا ما مسجد را دست گرفتیم. حالا این مسجد یک گروه انتظامات دارد متشکل از دخترهای تیم ما و هر مراسمی که داریم این دخترها مسئول برگزاری آن هستند. به واسطه همین فعالیتها این مدت کلی روحیه مشارکت و مدیریت بچهها زیاد شد و رشد خوبی داشتند.
فعالیت فرهنگی در مسجد زمینهساز فعالیت و مشارکت بچهها در حوزههای دیگر هم میشود. بعد از آن دخترها به کمک خانم عزتمند در سال چند بار به سرای سالمندان سر میزنند، برای سالمندان سرود میخوانند و حرکات نمایشی هم اجرا میکنند تا کمی روحیهشان تغییر کند. در اتفاقات اخیر و شیوع ویروس کرونا هم بیکار ننشستند و در مسجد محله شروع به تولید ماسک کردند .
خانم عزتمند علاوه بر اینها از اردوهای تفریحی و ورزشی میگوید که آن را هم به نوعی فعالیت فرهنگی میداند. از کوهنوردی بچهها در کوههای خلج و هفت حوض و خانوادههایی که راضی به رفتن دخترهایشان به اردو نمیشدند و این اقدام برایشان غریب بوده میگوید. اینکه خانوادهها در این منطقه دخترهایشان را به شدت محدود کرده بودند اما با تلاشها و گفتوگوهای خانم عزتمند آرام آرام شروع به تغییر کردند و حالا این خانوادهها ذهن بازتری دارند و در مقابل این تفریحها موضع سخت ندارند و پذیرفتهاند که یک دختر هم نیاز به تفریح و حضور مثبت و سازنده در جامعه دارد. پذیرفتهاند که دختر هم اگر میدان داشته باشد، میتواند در هر عرصهای ولو به ظاهر خشن بدرخشد و از پس خودش بربیاید.
همه این فعالیتها و دلسوزیهای این بانوی جوان دغدغهمند باعث میشود که «عزتمند» درنهایت به عنوان مسئول کمیته فرهنگی هیئت کاراته خراسان رضوی انتخاب شود و بخش فرهنگی که یکی از مهمترین بخشهاست، به او سپرده شود. هیئت فرهنگی کاراته خراسان رضوی در همین یک سال مسئولیت او به بالاترین رتبه در کشور دست پیدا میکند و گواه این گفته هم لوح سپاسها و تشکرهایی است که بهطور مکتوب از او میشود.
اما مربیگری تنها نقشی نیست که او پذیرفته است. او همسر و مادر دو پسر قد و نیم قد هم هست. امیررضا و ارشیا. امیررضا حالا با اینکه هشت سال بیشتر ندارد چند مدال رنگارنگ در استان و کشور کسب کرده و او برایش آرزوهای زیادی دارد. ارشیا هم که خیلی کم سن و سال است تمرین را بهتازگی کنار مادر شروع کرده است.
میگویم چطور با وجود این بچهها توانسته به تمام این فعالیتها بپردازد. پاسخ میدهد: باید از همسرم که همیشه همراه من است، تشکر کنم. خیلی وقتها نگهداری و مراقبت از بچهها را میپذیرد و دغدغههای من را دغدغه خودش میداند و طی این سالها همیشه همراه من بوده است. البته دورههای سختی هم داشتم که تمامشان را به عشق پیشرفت این بچهها به جان خریدم. به خاطر دارم که ارشیا را باردار بودم اما تمام فکر و ذکرم پیش دخترها بود و نمیتوانستم در خانه بنشینم. به باشگاه میآمدم و در همان حدی که میتوانستم با بچهها تمرین میکردم. پیش از این به خاطر دارم که وقتی امیررضا خیلی کوچک بود هم دوره سختی را پشت سر گذراندم. بچه به بغل به باشگاه میآمدم. او را میخواباندم، بین تمرینها به او شیر میدادم و.. .خلاصه هر طور بود سعی میکردم برای دخترها وقت بگذارم.
در آخر از او درباره اهداف و آرزوهایش میپرسم و همان طور که حدس میزنم تمام هدف او خلاصه میشود در شاگردهایش. میگوید که یک مربی آن طور که باید و شاید نمیتواند تمرین کند و تمام توجهش سمت بازیکنانش است و حالا موفقیت و پیشرفت این دخترها موفقیت و پیشرفت او هم هست. تمام فکر و ذکر او حالا تأسیس یک سالن مجهز در این نقطه از شهر است. او که عضو شورای اجتماعی محلات پورسینا هم هست میگوید بارها این خواسته را در جلسات و در حضور مسئولان مربوطه مطرح کرده است اما پاسخی دریافت نکرده است. میگوید که این بچهها با این همه محدودیت و محرومیت سخت در حال تمرین و تلاش هستند و تمرین در سالنی مجهز، کمترین حق آنهاست.
او علاوه بر اینها به فکر برگزاری کلاس در دیگر نقاط حاشیه شهر هم هست. میگوید با تمام اقدامات فرهنگی هنوز هم تعداد دخترانی که به دلیل محدودیتهای بیدلیل نتوانستهاند رشد کنند و شکوفا شوند زیاد است و او آرزویش این است که هیچ دختری در هیچ کجای این شهر به دلیل این محدودیتها استعدادش هدر نرود.